- سر برداشتن
- بلند کردن سر (از بالش و غیره)، قیام کردن ضد کسی برخاستن شورش کردن
معنی سر برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو
- سر برداشتن
- سر بلند کردن، بلند کردن سر از بالش و بستر
قیام کردن، بر ضد کسی برخاستن، شورش کردن
- سر برداشتن ((~. بَ تَ))
- قیام کردن، شورش کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیزی را در یاد و حافظه داشتن مطلبی را در حفظ داشتن و قادر به باز گفتن آن از حفظ بودن
دست از کسی یا کاری دست کشیدن از او یا از آن ول کردن
دست کشیدن، دل برداشتن، از چیزی دل کندن از آن قطع علاقه کردن، صرف نظر کردن
کسب کردن بو، گندیدن و بوی نا گرفتن: (در فصل گرما خورش شب مانده بو برمیدارد)
بلند کردن باری را از دوش و گردن و پشت کسی یا چارپایی، آبستن شدن حامله شدن، تخفیف دادن رنجهای کسی. یا بار برداشتن از دوش کسی. باو کمک کردن ویرا یاری کردن
پیش رو داشتن مقابل کردن مقابله کردن
گرم شدن خیز برداشتن
دنبال کردن تعقیب کردن: گربما هم سفری سلسله از ما بردار، پشت پا زن دو جهانرا و پی ما بردار، (صائب)، دنبال کردن کسی برای در یافتن وی ایز او را برداشتن، یا پی کشتن کسی برداشتن، مقدمات کشتن او را فراهم کردن: حق نعمت شاه بگذاشتند پی کشتن شاه برداشتند. (ن
نافرمانی کردن سرپیچی نمودن
سرعت گرفتن، سرعت پیدا کردن، تند شدن
دست برآوردن، دست بلند کردن
کنایه از ول کردن، صرف نظر کردن، دل کندن از چیزی
کنایه از ول کردن، صرف نظر کردن، دل کندن از چیزی
کنایه از از چیزی صرف نظر کردن، دل کندن و قطع علاقه کردن از کسی یا چیزی، برای مثال نباید بستن اندر چیز و کس دل / که دل برداشتن کاری ست مشکل (سعدی - ۱۴۳)
دنبال کردن، از پی کسی رفتن، رد پای کسی را گرفتن برای یافتن او
نفع یافتن سور بردن نتیجه گرفتن
نمونه برداشتن پیرنگ برداشتن هنداخ برداشتن نشانه برداشتن (از خانه و مانند آن) الگو برداشتن گرده برداشتن (از روی کسی یا چیزی)
لک برداشتن میوه. قسمتی از میوه براثر آسیب و فساد برنگ دیگر درآمدن
بو گرفتن، بوناک شدن
Contain
содержать
enthalten
містити
zawierać
contenere
contener
contenir
bevatten